درباره شرایط کنونی کشورهای بحرانزده اروپا، سرنوشت یورو و تأثیر این بحران بر دیگر نقاط جهان با دکتر محمد حسین مشایخی گفتوگو کردهایم.
- اکنون که بحران اروپا اینچنین گسترده شده، برخی میگویند که اتحاد مالی اروپا از اساس اشتباه بوده است. نظر شما دراینباره چیست؟
پس از جنگ جهانی دوم بهمنظور همگرایی در اروپا، اتحاد، گزینهای بود برای اروپاییها تا بتوانند در قالب اتحاد سیاسی- اقتصادی مشکلات تاریخی خود را که همواره منجر به جنگ در قاره میشده، کنار بگذارند. این امر از اتحاد زغالسنگ و فولاد شروع شد و رسید به بازار مالی مشترک اروپا و سپس اتحادیه اروپا که در پی آن کوشیدند تا همگرایی سیاسی را با وجود مشکلات موجود محقق کنند. در این راستا، حتی ایده تشکیل ایالات متحده اروپا شکل گرفت تا دولتها حالت ایالت بهخود بگیرند و بروکسل که اکنون پایتخت اتحادیه اروپا تلقی میشود، بهعنوان پایتخت این ایالات متحده باشد اما این ایده با موفقیت همراه نبود. البته پس از فروپاشی شوروی، شرایط برای اینکه اروپاییها بتوانند خود را بهعنوان قطب قدرت اقتصادی در دنیا مطرح کنند و اینکه این قطب قدرت، نه در طول نظام سرمایهداری آمریکا بلکه در عرض نظام سرمایهداری آمریکا باشد، فراهم شد. به هر حال در آن زمان این ایده برای اروپا اجتنابناپذیر بهنظر میرسید.
- ریشه بحران مالی کنونی اروپا به کجا برمیگردد؟
اساس این بحران به سرمایهداری مالی و سرمایهداری فراملی جهانی برمیگردد که طی دوسه دهه گذشته بر ارکان اقتصاد جهانی حاکم شدند. اساسا نظام سرمایهداری مالی بر تمامی ارکان اقتصاد واقعی تفوق دارند و بازارهای سهام و بورسهای جهان هستند که نظام سرمایهداری مالی را مدیریت میکنند و فراتر از آن مؤسسات و نهادهای مالی جهانی هستند که عمدتا بر سرمایههای فراملی استوارند و با توجه به شرایط از منطقهای به منطقهای دیگر حرکت میکنند. در این میان، بازار نیویورک و سیتی لندن، در مراکز اصلی سرمایهداری جهانی پایگاههای خود را دارند و با حداکثر ریسک، بیشترین سود را کسب میکنند. هرچند که در سال1997بحران مالی دنیا از شرق آسیا شروع شد و به روسیه رسید، اما بحران کنونی میانه سال2007 از درون آمریکا سر بلند کرد؛ بحرانی که عمق و شدت و گستره آن بسیار وسیع بود و قدرتهای غربی کوشیدند تا آن را مخفی کنند و نشان ندهند که چه آسیبی به اقتصادهای اروپا یا آمریکا وارد کرده است اما اکنون دیگر پنهانکردن ابعاد این بحران ممکن نیست.
- چرا تاکنون راهحلی برای این بحران بهدست نیامده است؟
از زمان روی کار آمدن جمهوریخواهان در آمریکا در سال2001، طرح اقتصادیای در این کشور پیاده شد و تمام نهادهای پولی بانکی همه سرمایههای خود را وارد بخش مسکن کردند. این بخش با سوددهیها و رشد قیمتها در بازار مسکن، مشوقی شد تا این نهادهای سرمایهگذار وارد این عرصه شوند. از جمله بانک لیمن برادرز که در این بحران قربانی شد تا سرمایههای فراملی و جهانی خود را از این مهلکه نجات دهند اما به هر حال آسیبهای جدی به سیستمهای بانکی و بیمهای اروپا وارد کرد. همچنین از آنجا که اوراق قرضه که در بورسهای جهانی مبادله میشود، شناور هستند واز آنجا که منشأ آن نیویورک بود، از نیویورک این اوراق وارد اروپا شد چرا که سود سرسامآوری داشت و از اینرو بانکهای اروپایی زیادی آنها را خریداری کردند و با شکست هسته سیستم، طبیعی بود که همه اینها بهدنبال آن ورشکست شدند زیرا اوراق قرضه، آلوده بود و پشتوانهای نداشت. براساس برآوردها، بانکهای اروپایی دو برابر بانکهای آمریکایی ضرر کردند، زیرا بیشترین اوراق بهادار آلوده بیپشتوانه مثل بانکهای اسپانیا و پرتغال و ایرلند خریداری کرده بودند. در این بین، دولت فدرال آمریکا کوشید با ظرفیتها و بودجههای کلان خود، به بانکهای خود کمک کند اما این ظرفیتها و بودجهها در اروپا نبود و این، ورشکستگی بسیاری از بانکها را در پی آورد و رتبههای اقتصادی آنها کاهش یافت و استقراض در بازارها با سودهای بالا مواجه شد و زنجیرهای از بحرانها را برای اروپا رقم زد.
- آیا کشوری در اروپا هست که از این بحران مصون مانده باشد؟
از 27کشور اتحادیه اروپا، 17کشور عضو منطقه یورو یعنی پول واحد هستند و این موضوع حیات اقتصادی این کشورها را بهصورت زنجیرهای به هم گرهمیزند. تنها اقتصادی که پویاست و کماکان متکی به صادرات گسترده است و بهعنوان یکی از قطبهای صادراتی دنیا مطرح است، آلمان است. آلمانیها هم با پیشبینی بروز این گرداب، هوشیارانه برخورد کردند و حاضر نشدند که اقتصاد خود را زیر بار قرضهای سنگین کشورهای مقروض حاشیه نظیر اسپانیا و پرتغال و یونان، ببرند.
- چرا بسته نجات و کمکهای مالی به بانکها اختصاص مییابد؟
همانگونه که گفتم در نظام سرمایهداری، دولتها کارگزار نظام سرمایهداری و حافظان منافع این نظام و نه منافع مردم هستند. بخشی از کسری بودجه این دولتها، از آن روست که بودجههای ملی خود را برای نجات این بانکها و مؤسسات مالی اختصاص دادند اما به هر حال، اقتصاد غرب را همین سرمایهداری مالی و نظامهای پولی مالی بانکی اداره میکنند؛ یعنی اربابان حقیقی در غرب همین نهادهای مالی پولی هستند و طبعا نخستین جایی که باید نجات پیدا کند، همین نهادهای مالی هستند و طبیعی است که دولتها باید بخشی از هزینه آن را بپردازند و دولتها هم سعی میکنند بخشی از این مشکلات را بر دوش مردم بیندازند.
- خروج یونان از منطقه یورو، چه تأثیری میتواند بر این کشور، بر یورو و دیگر کشورهای عضو یورو بگذارد؟
یونان اقتصادی ورشکسته است. کشوری با 500میلیارد یورو بدهی و 11میلیون نفر جمعیت و با اقتصادی متکی بر توریسم و صیادی و کشتیرانی. این کشور ظرفیت بازپرداخت چنین بدهی کلانی را ندارد. دولتهای بیکفایت و فاسد گذشته در این کشور، پیش از این ورشکستگی، بهعلت قوی بودن یورو، از این بازار مشترک سود بردند اما زمانی که مشخص شد چه کسری عظیمی را ایجاد کردهاند و قرضهای ملیشان از حدود بالای صددرصد تولید ناخالص ملی فراتر رفته، کوشیدند با بستههای مالی و وامهای دراز مدت این بدهیها را به نوعی مثلا بهصورت مرحلهای به عقب اندازند اما به هر صورت امکان این فراهم نیست.
- خروج یونان از اتحادیه اروپا بهنظرمیرسد امری حتمی است اما رهبران اروپا سعی میکنند که در این عقبنشینیها، سازمان یافته عمل کنند تا کمترین زیان و خسارت به اتحادیه وارد آورد. پیامد این به قول شما عقبنشینیها چیست؟
اگر بستههای کمک یا صندوقهای نجات بهکار گرفته نشود، قرضهایی که تماما از بانکهای اروپایی گرفته شده، عدمبازپرداخت آن بهمعنای ورشکستگی نهادهای مالی کشورهای هسته سیستم یعنی آلمان و فرانسه است و اینها نخستین قربانیان خواهند بود. کاهش رتبه اعتباری کشورها نشان از آن دارد که یونان، کشوری ورشکسته است و خود اروپاییها میدانند که بهرغم تلاشهای گسترده در انتخابات پارلمانی، سرانجام یونان خروج از اتحادیه است. آثار این امر بهشدت در بورسها منعکس میشود. بدینترتیب، اقتصاد اروپا بحرانزده است، بیکاری در حال رشد است، اقتصاد در حال رکود است و امیدی به رشد اقتصادی اروپا متصور نیست و در این میان، تنها آلمان است که میتواند خود را از این مهلکه نجات دهد آن هم با سیاستهای مرکل چرا که برخی رهبران نظیر فرانسوا اولاند رئیسجمهور جدید فرانسه با این سیاست مخالف هستند و معلوم نیست که با یک توافق این سیاست را عملی کنند.
- بحران یورو چه تأثیری بر آمریکا میتواند داشته باشد؟
اقتصادهای اروپا و آمریکا بزرگترین مناسبات اقتصاد جهانی را تشکیل میدهند و 40درصد مناسبات اقتصادی این دوطرف با هم صورت میگیرد و به هم پیوند خورده است. در واقع، هر نوع شرایط و وخامت اوضاع اقتصادی اروپا بهصورت طبیعی بر آمریکا منعکس میشود زیرا این تقابل بهصورت ریشهای و عمیق اینها را به هم گره زده است. بازخورد این امر، کاهش نرخ رشد اقتصادی آمریکا را در پی دارد، زیرا زمانی که آمریکاییها نتوانند صادراتی به اروپا داشته باشند، بهصورت طبیعی نرخ رشد اقتصادیشان کاهش مییابد. به هر حال، اقتصاد آمریکا و اروپا که زمانی موتور محرکه اقتصاد دنیا و بهعنوان یکی از مولفههای قدرت اروپا و آمریکا بودهاند، به قدرتهای نوظهور مثل هند و چین و کشورهای بریکس منتقل شده است.